درباره آرزوهای بزرگ اثر چارلز دیکنز

آرزو های بزرگ اثر چارلز دیکنز :

آرزوهای بزرگ که در اواخر عمر و دوران اوج شهرت دیکنز نگاشته شده، دارای شوخ‌طبعی ملایم و حتی غمی است که باعث می‌شود این کتاب در میان آثارش یگانه باشد. هرگز نمی‌شود گفت که دیکنز بدبین بود، چراکه همیشه شاداب و سرزنده نشان می‌داد؛ اما این کتابش در قیاس با آثار دیگر او، نسبتاً بدبیانه است؛ اما بدبینی ملایم و لطیف دوران سالخوردگی، نه بدبینی تندوتیز دوران جوانی. جوان بدبین یعنی جوانی که بی‌رحم است، اما دیکنز که در جوانی مردی بسیار رمانتیک و احساساتی بود، می‌توانست این تردید را در تجربیات تلخ‌وشیرین دوران سالخوردگی‌اش وارد کند. هرگز نمی‌شود گفت که کتاب‌های دیکنز، شبیه به آثار تکری هستند. هر دوی این نویسندگان چنان بزرگ‌اند که نمی‌شود این جمله را دربارۀ آن‌ها گفت. اما در قیاس با دیگر آثار دیکنز، می‌شود آرزوهای بزرگ را شبیه به کتاب‌های تکری دانست. این کتاب مطالعه‌ای است در باب ضعف بشر و تسلیم شدن تدریجی او. این کتاب نشان می‌دهد که جوانی سرزنده و عاقل چطور می‌تواند به سادگی بدل به شخصی شود که بیشتر در فکر مقام و غرور و طبقۀ اجتماعی باشد تا محبت و شرف. انگار کل این رمان، فصلی تازه از کتاب تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ها اثر تکری است.

تفاوت آثار چارلز دیکنز

در یک جمله می‌شود توضیح داد که چرا این کتاب با باقی آثار دیکنز تفاوت دارد. در این کتاب برای اولین بار قهرمان از صحنه بیرون می‌رود. قهرمان از صفی طویل راهش را تا کتاب دیکنز باز کرده که اولینش به خدایان می‌رسد، نه، بهتر است بگویم، خدای واحد. اول الوهیت است و سپس تصویر الوهیت؛ اول خدا از راه می‌رسد و سپس نیمه‌خدا، هرکولی که سخت می‌کوشد و پیروز از میدان بیرون می‌آید و سپس تاج الهی را بر سر می‌گذارد. این انگاره، با رمزوراز و اصلاحاتی مداوم، پشت تمام داستان‌های رمانتیک نهفته است؛ نیمه‌خدا به قهرمان الحاد بدل می‌شود؛ شوالیه‌ای که پرسه می‌زند و شکست می‌خورد، اما پس از پیرزی، در قامت قهرمان حکایت‌های منثور بعدی درمی‌آید، حکایت‌هایی که قهرمانشان وادار می‌شود با شخصیت شرور ماجرا بجنگد، اما همواره زنده می‌ماند، حکایت‌هایی که قهرمانشان شبانه با اسب‌ می‌تازد تا قهرمان زن قصه را نجات بدهد و همیشه هم سربلند می‌شود.

چارلز دیکنز نیمه خدایی با کلاه سیلندری

می‌شود گفت این قهرمان اسطوره‌ای مدرن، این نیمه‌خدا با کلاه سیلندر بر سر، زمانی شکل می‌گیرد و در قامت الگویی خاص ظاهر می‌شود که دیکنز مشغول نوشتن آن صحنۀ فوق‌العاده، شورانگیز و بسیار بعید در رمان نیکلاس نیکلبی بود، صحنه‌ای که در آن نیکلاس نومید و مأیوس، گرایدِ ظالم را در هنگامۀ پیروزی‌اش متهم می‌کند و صدای تالاپی که از طبقۀ بالا می‌آید، به آن‌ها نشان می‌دهد که پدر بی‌رحم قهرمان زن داستان، درست به‌موقع به دیار باقی شتافته تا دخترش از قید و بند رها شود. این اوج قهرمان‌پروری نابی است که دیکنز خلق کرده و به نوعی آن را ادامه داده است. البته شاید با آن جوانی بی‌اشتباه، زیبایی، شهامت و فضیلتی که در نیکلاس نیکلبی ظاهر شده، در دیگر آثار دیده نشود. والتر گی قهرمانی ساده‌تر و بی‌ملاحظه‌تر است، اما وقتی در داستان به کاری مشغول می‌شود، عملی قهرمانانه انجام می‌دهد. کیت نابلز قهرمانی فروتن‌تر است، اما باز قهرمان به حساب می‌آید؛ وقتی خوب است، واقعاً خوب است. حتی دیوید کاپرفیلد که در شرح دوران کودکی‌اش به آشفتگی‌ها و قصورهایش اعتراف می‌کند، در تمام صحنه‌های حیاتی و تعیین‌کنندۀ داستان، مانند سلحشوری محترم رفتار می‌کند. اما آرزوهای بزرگ را می‌شود مانند بازار خودفروشی، رمانی بدون قهرمان نامید. کمابیش تمام رمان‌های تکری، به استثنای ازموند، رمان‌هایی بدون قهرمان‌اند، اما فقط یکی از رمان‌های دیکنز را می‌شود چنین توصیف کرد. منظورم این نیست که شخصیت اصلی جوانی ندارد، یعنی مردی که می‌تواند عاشق شود. پیک‌ویک و آلیور تویست چنین‌اند و شاید عتیقه‌فروشی قدیمی را هم بشود در این دسته گذاشت.  منظورم این است که به همان شیوۀ عمیق و مهلک که پندنیس، رمانی بدون قهرمان است. یعنی رمانی است که عمدتاً قصد دارد قهرمانی بدون ویژگی‌های قهرمانانه را نشان بدهد.

درباره آرزوهای بزرگ اثر چارلز دیکنز

البته تمام این جملات اغراق‌آمیز به نظر می‌رسند. پیپ شخصیتی بسیار دوست‌داشتنی‌تر از نیکلاس نیکلبی است. اصلاً بهتر است دلیل محکم‌تری بیاوریم و بگوییم که پیپ بسیار دوست‌داشتنی‌تر از سیدنی کارتن است. بااین‌حال حقایق تغییری نمی‌کنند. اکثر کنش‌های شخصی نیکلاس نیکلبی نشان می‌دهند او ویژگی‌هایی قهرمانانه دارد. اما بیشتر کنش‌های پیپ نشان می‌دهند او ویژگی‌های قهرمانانه ندارد. با بررسی سیدنی کارتن می‌فهمیم که او با وجود تمام خطاهایش، قهرمان بود. بررسی پیپ نشان می‌دهد که او با وجود همۀ فضیلت‌هایش، تازه به دوران رسیده بود. انگیزۀ تفسیر ادبی‌شان متفاوت است. پیپ و پندنیس قرار است نشان بدهند که محیط ممکن است آدم‌ها را به فساد بکشاند. سم ولر و هرکول هم نشان می‌دهند که قهرمانان چطور می‌توانند بر محیط غلبه کنند.

دیدگاه کتاب

دیدگاه اولیۀ کتاب همین است و اگر بخواهیم آن را نکته‌ای واقعی و جداگانه در زندگی دیکنز بدانیم، ضرورت هم پیدا می‌کند. دیکنز احساسات بسیاری داشت، چون هنرمند بود؛ اما چون هنرمند بزرگی بود، یک احساس فوق‌العاده داشت. بنابراین هر تفاوت واقعی نسبت به درونمایۀ اصلی یا بهتر بگویم (از دیکنز عذرخواهی می‌کنم) نیروی اصلی خلاقۀ او، بسیار اهمیت دارد. در این بخش از کارش، دیکنز به‌هیچ‌وجه مانند تکری احساس و فکر نمی‌کند و اصلاً شبیه او نمی‌نویسد، بلکه می‌کوشد او را درک کند. او خودش را در موقعیتی در یک مکان خاص می‌گذارد؛ او انسان را درست از زاویه‌ای مشاهده می‌کند که در رمان‌های اجتماعی و طعنه‌آمیز تکری بررسی می‌شود. وقتی شخصیت پیپ را خلق می‌کند، تصمیم می‌گیرد قدرتی چون نیروی هرکول را به او نبخشد، اما ضعفی مانند ضعف پندنیس را در وجود او بنشاند. وقتی تصمیم می‌گیرد آرزوی بزرگ پیپ را توصیف کند، با این انگاره قلم به دست نمی‌گیرد تا بنویسد که این آرزوهای بزرگ، مثل یک قصۀ پریان، قرار است برآورده شوند؛ او از همان ابتدا با این انگاره رمانش را آغاز می‌کند که این آرزوهای بزرگ محقق نمی‌شوند. چنانچه در مطالب دیگر هم نوشته‌ام، می‌توانیم نام تمام رمان‌های دیکنز را آرزوهای بزرگ بگذاریم. تمام کتاب‌های او لبریز از آرزویی واهی اما پرحرارت برای به دست آوردن چیزی هستند؛ مثلاً آرزوی کسی که صحبت کند؛ دودکشی که دود را به هوا بفرستد، یا رویدادی دیگر، شعفی دیگر؛ یا برآورده شدن هر نوع رؤیای یک انسان مشتاق. می‌شود نام تمام رمان‌های او را آرزوهای بزرگ گذاشت. اما تنها کتابی که نام آرزوهای بزرگ را به آن داده، تنها کتابی است که آرزویی در آن برآورده نمی‌شود. برای نسل باشکوه و ناآگاهی که این کتاب به آن‌ها تعلق دارد، چنین بود. تمام شکوه آن طبقۀ متوسط در انگلستان قدیم ناآگاهی این طبقه بود؛ تمام برتری‌اش به همین موضوع برمی‌گشت که فرهنگ کل کشور از آنجا ریشه می‌گرفت، اما خودش به این امر اشراف نداشت. اگر دیکنز لحظه‌ای درک می‌کرد که خوش‌بین است، دیگر آدم شادی نبود.

کلام پایانی

در آرزوهای بزرگ دیکنز به راستی کوشیده تا بدبینانه و در سکوت، از دور به نظارۀ زندگی بشر بنشیند. دیکنز کوشیده شبیه به تکری باشد. پیروزی واپسین و تکان‌دهندۀ دیکنز نیز در همین نکته نهفته است: اینکه حتی به این داستان مدرن و میانه‌رو هم انرژی بی‌نظیری می‌بخشد که نه مدرن است و نه میانه‌رو. او می‌کوشد عاقل باشد؛ اما بی‌اختیار شگفت‌انگیز می‌شود. سعی می‌کند مفصل و باجزئیات بنویسد، اما ناخودآگاه عظیم می‌نویسد. در قیاس با دیکنزی که از کتاب‌های دیگر شناخته‌ایم، در این رمان به تکری می‌ماند؛ اما اگر این اثرش را با تمام آثار تکری مقایسه کنیم، می‌توانیم زبان به ستایش باز کنیم و بگوییم او دیکنز است.

ادامه دارد…    

محمدرضا شکاری

نویسنده

محمدرضا شکاری
پست قبلی

پِرِسترویکا به ادبیات کودک می رسد

پست بعدی

تحلیل داستان سیندرلا: تفاوت‌های فرهنگی در نسخه‌های مختلف

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود
Or

هنوز حسابی ندارید؟

یک حساب کاربری ایجاد کنید
Cookies
ما از کوکی ها برای بهبود تجربه شما در وبسایتمان استفاده میکنیم . با استفاده از سایت شما با قوانین و مقررات موافقت میکنید.
تایید کنید